سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آدمـــــــــ بــــــاطــــــــلــــه هــــــــــا

دلم برای خودم  نه ...دلم برای تو آری ....

اسیر بغض و تلاطم ،نه خروشی نه قراری

هوا نه باد نه باران،سکوت فصل زمستان

کسی خبر نگرفته از ابرهای بهاری

دعا نوشته دلم برهزار بغض شکسته

خورانده بر من و گفته خدا کند که بباری ...

نفس نمیکشم و خیره بروی نقطه ی سردی

شبیه مرده ام اما بدون هیچ مزاری ...

شبیه مزرعه ی خشک و دست های مترسک

نشسته بر تن بی جان من کلاغک زاری

خدا کند بپرد تا کمی تکان بخورم من

دلم گرفته از این حال و روز گرد و غباری

دلم گرفته از این بیت های بی سر و سامان 

دلم برای خودم نه... دلم برای تو آری ...


نوشته شده در پنج شنبه 91/10/21ساعت 9:13 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

ظهر و بی مادری و ضعف دل و بوی کباب ...

شرح اندوه مرا (گشنه تران ) میفهمند ....

تخم مرغان همگی طعمه ی اغیار شدند

عمق این حادثه را دربه دران میفهمند

آشناها همگی قرمه و کتلت دارند

طعم ِ خرما و نمک را دگران میفهمند

دختران قرمه پز و آشپزی قهارند

فقط اینبار ه که من را پسران میفهمند


نوشته شده در دوشنبه 91/10/4ساعت 8:24 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

کوچک که بودم بی کسی غوغا نمیکرد

آرام تر از من کسی پیدا نمیکرد

باران به روی شیشه ها انگشت میزد

نم نم خودش را میهمان خانه میکرد

آن روز هادست نسیمی تاب میخورد

آهسته موهای سرم را شانه میکرد

گاهی به روی شانه ام یک رشته میبافت

سنجاق با بال و پر پروانه میکرد

آن روز ها ... حالم شبیه آسمان بود

از رعد و بارانم کسی پروا نمیکرد

من بودم و اردیبهشت و شاخه ا ی سبز

گاهی چکاوک روی دستم لانه میکرد ...


نوشته شده در دوشنبه 91/10/4ساعت 12:37 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

تو تنهایی

سکوت خونه سنگینه

هوا ابره

هوا باده

هوا رعده

نم بارون

به روی شیشه میشینه

تو تنهایی

چشات خیسه

دلت انگار هراسونه

نگاهت  رو در و دیوار خونه خیره میمونه ...

سر و وضعت پریشونه

تو تنهایی

دلت تنگه

هوا بارون بارونه ....


نوشته شده در یکشنبه 91/10/3ساعت 10:33 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

اسمت جوان و غصه هایت جاودانه ...
هم صحبت تو چارچوب ِ سرد خانه ...
گاهی سر دیوار ها برشانه ی تو
گاهی برایت میشود دیوار ، شانه
روحت کمی از قد و بالایت گذشته ......
مادر بزرگِ قصه های کودکانه ...
باید برای بچه ها گاهی بگویی
از زخم هایت داستانی عاشقانه ..
این قهرمان جنگجوی قصه ها تو
آن دیو ِ بی رحم ِ سیاه ِ بد ، زمانه

-----

ناقصه


نوشته شده در سه شنبه 91/9/28ساعت 10:30 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

مثلا

مثلا تو مال منی

مثلا تو مال خود خود خودمی

خب ؟

بعد مثلا ... مثلا حالا وقت خوابت شده و بهانه میگیری ...

مثلا شب است و ..

مثلا در آغوش منی

مثلا...

...........

هرشب با خیالت به خواب میروم .

با یک ترانه ی آرام ...

که  شب به شب 

پر آرایه تر میشود

رویا تر

دست نیافتنی تر ...

-----------------------------

لالالالا صدات بارون ...لالالالا نگات خورشید ..اومد مهتاب روی دستات ....آروم آروم نور پاشید ...

لالالالا لبات یاقوت ...لالالالا چشات الماس ..تو خوابیدی .. توی خوابت ....نگاه شاپرک پیداس ...

لالالالا دلت آبی ...لالالالا لبات خندون ..ببین ماهو .. داره امشب .. دوباره آسمون مهمون

لالالالا روی گونه ات.. پر از شبنم پر از ژاله ... لطیفه دستای نازت ... مث گلبرگ ِ آلاله ..

لالالالا هوا ابره ... لالالالا هوا باده ... روی پیشونی ِ نازت... نگاه ماه افتاده

لالالالا نترسی ها... صدای رعد و بارونه ... بخواب آروم رو پای من ... مامان پیش تو میمونه

لالالالا بخواب کم کم ... بارون میباره نم نم نم ... شبت پر باشه از رویا .. دلت خالی بشه از غم

خدا اومد با احساسش .. تورو هدیه به مادر داد ... تورو خوابوند رو دستم ... تورو تا آسمون پر داد

بخواب گنجشکک نازم ... پراتو تا خدا وا کن ... برو تا کهکشون ها و ...شباتو غرق رویا کن

بخواب فیروزه ی ترمه ... بخواب گل بته ی قالی .. لالالالا لالالالا.. نبینم زار و بد حالی

بخواب شاید تو خواب تو ....پر پروانه پیدا شه .. ..بشینه ماه توی دستات ... فرشته مهمونت باشه


نوشته شده در جمعه 91/9/10ساعت 9:51 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

در تکاپو ی شعر شاعر وار

از من اصرار و از مخم انکار

غزلم با گلایه میگوید :

جان عمت دس از سرم بردار

نصفه شب وقت حس گرفتن بود ؟

-بوووق- ِ بی حاصل ِ ول ِ بیکار !!!

شاعری .. نرخ سکه دستت نیست ..

خاطر اسوده از جهان و ندار

مینشینی شعار میبافی

از امید و گل و نسیم و بهار

برو بابا ..برو قصیده بگو

جان عمت دس از سرم بردار .


نوشته شده در سه شنبه 91/7/25ساعت 1:32 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

روز ؛ گرم .. آتشین ...

در تب هوای تو

شب پر از ستاره ام ... سر د و صاف و دلنشین

خیره بر

جای رد پای تو ...

روز هاست رفته ای

من کــــــــــــــویر گشته ام ...

من

کمی

به جای تو ...


نوشته شده در شنبه 91/7/8ساعت 2:33 عصر توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

من و سرمای پاییزی

من و دنیای بی رحمی

من وقلبی که خوابیده

...

تو این هارو نمیفهمی ....

 

من و یک خونه ی خالی

دیواراش همدم دردام

که وقتی خسته میبارم

میشن شونه واسه اشکام


 

من و دستای سردی که 

نداره از زمین سهمی

دلم تا آسمون تنگه

...تو این هارو نمیفهمی


 

من و محبوبه های شب

سرود جیرجیرک ها

نگاه ساکت  مهتاب

من و شب ..زیر پیچک ها ....

 

من و یک کهکشون رویا 

نگو دیوونه تو وهمی

تو از احساس من دوری

تو حرفامو نمیفهمی ...


 


 


نوشته شده در پنج شنبه 91/6/30ساعت 2:55 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

آرزوهای تو سرم نقشای روی بوم شده

آی ادما آی آدما قصه ی من  تموم شده

قصه ی تلخ دل من مثل تموم قصه ها

شروع میشد با یکی بود یکی نبود واژه ها 

من بودم و کسی نبود ..زندگی این رنگی نبود

دل کوچیک و نازکم سرد نبود ..سنگی نبود

کوچیک بودم گم میشدم بین تمام پیچکا

لونه میکردن تو موهام ..گنجیشکا و قاصدکا

یه آسمون بود و خدا خدا بود و دستای من

خدا برام خنده میچید ..میذاشت روی لبای من ...

پروانه ها گیر سر موهای مشکیم میشدن

من بهشون دست میزدم ..پر میزدن جیم میشدن

انگشت کوچیکم میشد لونه  واسه کفشدوزکا

گوشواره هام تاب میخورد رو دستای شاپرکا

آبنباتای قرمزم ... بادوم و نقل و کشمشم

قایم میشد یواشکی شبا به زیر بالشم

گنج های خوشمزه ی من ..کسی بتون دست نزنه

هرچی که زیر بالشه فقط .فقط مال منه

گاهی تو اوج خنده و حال و هوای کودکی

من میشدم مادر یک زندگی عروسکی

تو بغلم فشار میداد دست و پای پوشالیشو

شونه میکردم موهای کاموایی طلاییشو

وقتی رو پام گریه میکرد بوسه به چشماش میزدم

 با مدادم لاک به روی ناخن پاهاش میزدم

لالالا لا عروسکم ستاره توی چشماته

اروم بخواب عزیزکم مامان همیشه همراته

خنده میاد روی لبش وقتی کنارش میشینی

لالالالا آروم بخواب خواب های شیرین ببینی

**

عروسکم مامان قرار بود که کنارت بمونه

اما الان تو گم شدی .. جاتو کسی نمیدونه

تو نیستی و مادرِ تو بزرگ شده خیلی زیاد

اونقد بزرگ که شایدم دیگه تو رو یادش نیاد

الان دیگه مامان تو خنده رو لب هاش نداره

بازی ها واقعی شده .. گاهی میخواد کم بیاره

دیگه نه آبنبات میخواد نه گنج زیر بالشو

یه شونه ی گرم میخواد که روش بذاره سرشو .

شاپرکا قاصدکا از مامانت جدا شدن

گنجشکاآروم خوابیدن .. ساکت و بی صدا شدن

کفشدوزکا دیگه جایی برای موندن ندارن

جیرجیرکا  ترانه ای برای خوندن ندارن

دیگه تموم خاله بازی های ما راستکیه

بازیهامون ترس داره  همه چی هرکی هرکیه ..

پیدا نشو عروسکم ..دوباره بی قرار نشو

اینجا خطر داره گلم...اروم بخواب..بیدار نشو ..

خنده های روی لب مامان تو حروم شده

عروسکم قصه ی ما سر رسیده ..تموم شده ...


 


نوشته شده در سه شنبه 91/6/7ساعت 12:49 صبح توسط ر. ابوترابی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت






AvaCode.64

جاوا اسکریپت