یک گلدان پامچال گذاشته ام لبه ی پنجره یک گلدان پامچال که نه رز باشد نه محبوبه نه نرگس عطر هم نداشته باشد خاطره هم ... استکانی شکست اخلاق و شرع و عرف و دین و دنیا زیر سوال رفتـــ ... گاهی چـــــــقدر تلخی زهر میخواهم کامم شیرین شود . . . نه اینکه گریه کنم نه هوا کمی ابریســــتـــ ... من گنجشکی را میشناسم با چوب های کمان لانه میساخــتــــ ... داد میزنی دردم به استخوان میرســـد ... مشکل از تونیست .. احساسم کمی قوی است .. دلم تنگ شد معادلاتم به هم ریختـــ ... وقتی که زیر بارش باران رحمــتـــــی ... گاهی به جای خس خس ِ من هم نـــــــــفــــــس بکــش ... یه وقتایی حوصله خودمم ندارم هی سعی میکنم خودمو بخندونمو و بعدم سر خودم داد میزنم اه.. برو پی کارت ... یه وقتایی مث الان ... باید برم پی کارم ... سر میکشم سرد بدون قند ... اوقاتم تلخ استـــــ ...
.
.
.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |